°•°•چ مثل چادر ،آن گاه که پر چادرت را محکم میفشاری و از میدان مین گذر میکنی !خط را شکسته ایو از صدای تیر های کور نمیترسی !•°•°چ مثل چمران !آن گاه که پاوه را با دست های خالینگاه داشتو تو امروز استقامت را از او آموختی کهیک شهر هم نمیتواند از راه حق منصرف ات کند !°•°•چ مثل چفیه ..آن گاه که بسیجیگوشه ی چشم دختر کوچک اش را با پر چفیه اشپاک کرد و گفت :دستور امام است !نمی شود که زمین بماند !و تو یاد گرفتی که حرف امام زمین ماندنی نیست !حتی اگر همه بگویند نمی شود !و °•°•چ مثل چشمانی که هر لحظهتو را میبیند .. تو با آزادگی جهاد میکنینه یواشکی ...آشکارا در مقابل چشمان خدا !°•°•چ مثلتمام چراغ های روشن این شهر ..
°•°•چ مثل چادر ،
آن گاه که پر چادرت را
محکم میفشاری و از میدان مین گذر میکنی !
خط را شکسته ای
و از صدای تیر های کور نمیترسی !
•°•°چ مثل چمران !
آن گاه که پاوه را با دست های خالی
نگاه داشت
و تو امروز استقامت را از او آموختی که
یک شهر هم نمیتواند از راه حق منصرف ات کند !
°•°•چ مثل چفیه ..
آن گاه که بسیجی
گوشه ی چشم دختر کوچک اش را با پر چفیه اش
پاک کرد و گفت :
دستور امام است !
نمی شود که زمین بماند !
و تو یاد گرفتی که حرف امام زمین ماندنی نیست !
حتی اگر همه بگویند نمی شود !
و °•°•چ مثل چشمانی که هر لحظه
تو را میبیند .. تو با آزادگی جهاد میکنی
نه یواشکی ...
آشکارا
در مقابل چشمان خدا !
°•°•چ مثل
تمام چراغ های روشن این شهر ..
کد هدایت به بالا